باربدباربد، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

باربد عزیز دل مامان و بابا

لالایی

    لالالالا گل مريم فداي تو مي شم هر دم لالالالا گل نازم خودم رو من فدات سازم لالالالا گل ياسم تموم عمر به پات وايسم لالالالا گل مينا به عشق توست چشام بينا لالالالا گل شب بو تويي خوشرنگ تويي خوشبو لالالالا گل گل پونه بابات مياد زودي خونه لالالالا گل لادن همه خوبي به تو دادن لالالالا گل نعنا فداي اون قد رعنا لالالالا گل گل لاله دوست داريم من و خاله لالالالا گل چايي دوست داريم من و دايي لالالالا گل زيره چرا خوابت نمي گيره؟ لالالالا گل خشخاش بابات رفته خدا همراش بابات رفته سوي كرمون تويي درد مرا...
31 خرداد 1391

داستان پرداز کوچولو

باربد کوچولو چند روزی کتاب داستان میخونه البته به شیوه خودش شروع میکنه روی  تصاویر کتاب به داستان گفتن.   البته یک کتاب داستانش را هم بیشتر از بقیه دوست داره هر موقع اسم کتاب میشه اون  کتاب را انتخاب میکنه وشروع میکنه توضیح دادن از روی عکس . توی این کتاب عکس یک بابابزرگ با نوه اش تا که باربد به این صفحه میرسه میگه مامان این باباجی و باربد ایشستن (نشستن) عاشق این داستان سراییش هستم چون  خیلی قشنگ توضیح میده    الهی مامان قربون این هوشت بشه داستان پرداز کوچولو اینم یه عکس از موقعی که باربد تو حال خودش داشت داستان میگفت با بدبختی این عکس &nbs...
31 خرداد 1391

باربد و نقاشی

باربد مامان این روزها علاقه خاصی به نقاشی نشون میده. البته برای چند دقیقه بعد حوصله اش سر میره ولی مامانی یه ایده جدید برای باربد داشت . یه طالبی داد به باربد جونی با یک ماژیک باربد هم تا دلش میخواست روی طالبی نقاشی  کرد.  و کلی هم ذوق کرد. الهی مامان قربونش بره. البته اولش باورش نمیشد که میتونه روی  طالبی  نقاشی کنه ولی بعد که دید میشه شروع کرد به نقاشی کشیدن .  بعد هم مامان طالبی را گذاشت تو یخچال و شب نشون بابا داد و بابایی کلی باربد را  تشویق کرد . البته تا حالا به اثر باربد دست نزدیم و باربد تا میره سر یخچال میگه (طابی من ناشی کردم) یعنی(من طالبی را نقاشی ...
30 خرداد 1391

پنجمین سالگرد ازدواج

امروز سالگرد ازدواج مامان و بابا است . خیلی خوشحالم زندگی که با عشق آغاز کردیم ٥ ساله شد و حاصل این عشق تو شدی جیگر گوشه ام.         از جنس کدام نور بودی ستاره من؟   که جسارت با تو بودن در من جنبید؟   ومن چه عاشقانه به رویت لبخند زدم   وتو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی...     و این شد...     "عاشقانه ی آرام" من وتو...       عزیزم سالگرد ازدواجمون مبارک میخوامت یه دنیا   ...
25 خرداد 1391

باربد و آرد بازی

امروز از صبح باربد بهونه گیری میکرد و هر کاری هم که براش انجام میدادم که شاد بشه به در بسته میخوردم خلاصه که جیگر مامان پشت سر هم بهونه میگرفت . دیدم هیچ کاری بهتر و تازه تر از آرد بازی نیست پس بلند شدم یک سینی پر آرد کردم با یک کاسه آب و چند تا وسیله دیگه بردم تو حموم باربد جونی هم همینطور با تعجب منو نگاه میکرد تا بهش گفتم لباست را در بیار برو تو حموم و ارد بازی کن آخ بچه ام کلی کیف کرد و بازی کرد . شده بود نانوا نان میپخت منم وظیفه داشتم نانها را تحویل بدم به مشتریها آخ جاتون خالی خیلی خوش گذشت. اینم نان آماده شده که مامانی باید تحویل مشتری ها میداد: ...
24 خرداد 1391

اصفهان و خاطرات آن

سلام این چند روزه بعد از مسافرتمو ن وقت نشد بیام بالا چیزی بنویسم این روزا سرم واقعا شلوغه اصلا به هیچ کاریم نمیرسم . خوب بگذریم میخواهم یکم از حال و هوای اصفهان بنویسم و خاطرات باربد جونی توی اصفهان وخونه مامان ن (مامان نسرین ) باربد کلی حال میکرد. یا توی حیاط آب بازی میکرد. بعضی موقع ها میرفت توی پارک روبه روی خونه مامان ن  سرسر بازی میکرد . میرفت پیش جوجه های بابای آیدا بهشون دونه میداد   بعضی موقعها با بابا جی میرفت پیش دوستاش بازی میکرد خلاصه که تمام روز آقا باربد سرش شلوغ بود و اصلا سراغ من را نمیگرفت البته خیلی هم خوشحال بود که باباش سر کار نمیرفت. البته ...
23 خرداد 1391

تقدیم به عشقم ( روزت مبارک )

  همه می پرسند: چیست در زمزمه مبهم آب   چیست در همهمه دلکش برگ   چیست در بازی آن ابر سپید، روی این آبی آرام بلند، که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال   چ یست در خلوت خاموش کبوترها چیست در کوشش بی حاصل موج چیست در خنده جام که تو چندین ساعت، مات و مبهوت به آن می نگری   ...
20 خرداد 1391

استخر

امروز صبح مامان پارمیس داشت تراس را تمیز میکرد وآقا باربد هم طبق معمول در وسایل تراس جستجو میکرد و هی به مامان پارمیس میگفت :(این باربد آ) یعنی این مال باربد مگه نه. مامان پارمیس از اون طرف درست میکرد و آقا باربد پشت سر مامان پارمیس خراب . تا اینکه یک صندوق پیدا کرد که همه لباسها و وسایل دوران نوزادیش توش بود. اول از همه که دو سه تا از لباسها را تست کرد تا دید اندازش نمیشه شروع کرد به گریه کردن البته بعد از چند دقیقه با حرفهای مامان پارمیس که اینا مال دوران کوچیکیت بوده اینا کوتاه اومد . ورفت دوباره به جستجو درون صندوق تا به استخرش بر خورد . الهی مامان قربون شیرین زبانیت بشه پشت سر هم میگفتی دستخر دستخر...
9 خرداد 1391

باربد و جعبه ابزار

باربد کوچولو عاشق وسایل کار بابا شه بخصوص پیچ گوشتی شارزی و دریل هر موقع میره توی کارگاه بابا مهدی دوست داره با این وسایل بازی کنه . بابا مهدی هم که دید باربد جونی اینقدر علاقه داره جمعه رفت برای باد جونی یه جعبه ابزار بزرگ خرید وای نمیدونین باربد چقدر ذوق کرد واین دو سه روزه سرش خیلی شلوغ شده وهمه اش داره تعمیرات میکنه .       ...
8 خرداد 1391

باربد و آترینا

باربد کوچولو توی اصفهان دوستان زیادی داره ولی یکی از اونا یه دختر بسیار نازیه به نام آترینا. آترینا و باربد با هم ٢ ماه تفاوت سن دارن و دوستای خوبی برای هم هستن. هر موقع ما میریم اصفهان یه برنامه میذاریم که همه دوره هم جمع بشن آترینا هم با پدر و مادرش میاد. وبا باربد کلی بازی میکنن. اینم چند تا عکس از تابستان پارسال در پارک بادی که همه مهمون دایی آترینا(پژمان) بودیم خیلی هم خوش گذشت :     ...
6 خرداد 1391